سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگی

 

 

 

دلم گرفته بود و کمی هم بی حوصله بودم این شعر رو نوشتم

 

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم 

 

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"

باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


پشیمانی

حس می کنم که قلبم سیاه  و کثیف شده است، نمی دانم چه مدت است یا برای چه
آه یادم آمد، از روزی که قلبم       قلبم شکسته شد و هر تکه آن به گودال لجنی افتاد
از روزی که تمام دردلهام در کوچه های شهر برای هر گوشی گفته می شد
و هر آغوشی فرصت خوبی  بود برای فراموشی
بله دقیقآ از روزی که با خودم و علی آن عهد رابستم

حالا تمام تلاشم برای جبران گذشته است برای پاک زیستن، برای خوب بودن
                                                                     برای با تو بودن


نا امید

دیگر برای من فرقی نمیکند

افتادن و شکستن و برخاستن یکیست

وقتی هجوم حادثه بیداد میکند

وقتی میان حنجره ات بغض بی کسی است

وقتی برای چشم تو دیدن

وقتی برای گوش شنیدن

وقتی امید شوق رسیدن نمانده است

دل دادن وبریدن و در جازدن یکیست